-
انتظار
دوشنبه 14 مرداد 1392 20:31
دقیقا می شود 599 روز. البته دقیق دقیقش 599 روز و 5 ساعت و 40دقیقه می شود. حالا چند دقیقه بیشتر یا کمتر. حسابش را که می کنم می بینم چه جان سختم. 599 روز و اندی فاصله مابین دو آغوش. دو زمزمه دوستت دارم در گوش. دو گونه خیس مماس. دارم پر می کشم. هزار بار یا بیشتر صحنه مواجه شدن با عزیزانم را تصور کرده ام. وقتی که گم بشوم...
-
مهتاب
شنبه 5 مرداد 1392 16:58
10 شب، صخره های دوست داشتنی جلو پنجره ام تاریک است. ماه بزرگی در آسمان صاف و بی ابر است. این آسمان بدون ابر هم چیز کمیابی است در این شهر. دلم گرفته. بیخودی نق می زنم. با خودم کلنجار می روم که به دوستم زنگ بزنم، بیاید اینجا، بنشیند ور دل من و به غرغر های من گوش بدهد. زنگ بزنم که چه بشود؟ نمی زنم. خیره به ماه نگاه می...
-
سوسول
شنبه 29 تیر 1392 21:27
دیشب، زوج جوانی را برای اولین بار در جلسه شعر کوچک و خودمانی امان ملاقات کردم. یک ساعتی به اذان مانده بود. صاحبخانه لطف زیادی به من کرده بود و برخلاف رسم شب شعرمان، حلیم لذیذی پخته بود. دوستان هم به شوخی سر به سرم می گذاشتند و به احترام روزه دار بودنم هیچ نمی خوردند. اندکی مانده به افطار، میان خنده و شوخی برپایی بساط...
-
هفت بند
چهارشنبه 5 تیر 1392 23:59
این روزها دلم لک زده برای روزمره هایی که مربوط به قبل از اواخر آذر 1390 هستند. دلم لک زده است که از کنار لباس های بابا بگذرم و بینی ام را چین بیاندازم و نق بزنم "خب یه سیگار خوشبو تر بکشین." و بابا همان طور که آرام و با حوصله سبزی پاک می کند، بگوید "به جای غر زدن بیا و کمک کن، سبزی پاک کن." و زیر...
-
لهیدگی
سهشنبه 28 خرداد 1392 17:47
مردم این سرزمین مردمانی هستند بسیار خونسرد. برای هیچ کاری عجله ندارند. اصلاً انگار هیچ وقت دیرشان نمیشود! به عنوان مثال امروز دقیقاً ۲ هفته و ۲ روز است که دارند این آسانسور دانشکده ما را سرویس می کنند. و هیچ با خودشان فکر نمی کنند که شاید دفتر یک بیچاره تقریباً روی خر پشته باشد و از زیرزمین تا مقصدش دقیقاً ۷۹ پله...
-
امید
شنبه 25 خرداد 1392 21:43
*این نوشته برای رد یا تأیید چیزی نیست. صرفا یک نظر و تحلیل شخصی است. منظور من از مردم در این نوشته، نه فعالان سی..ا..سی، که مردمی است عادی که نهایت فعالیت سی..ا..سی اشان غر زدن و انتقاد کردن و تحلیل کردن مسائل در تاکسی و اتوبوس و جمع های دوستانه و فامیلی است. همه ایرانیان می دانند چهار سال پیش در همین روزها چه اتفاقات...
-
کنفرانس
سهشنبه 21 خرداد 1392 21:27
1- روز اول، ریاضی دانی دیدم بامزه. شاخ درآوردم. روز دوم فهمیدم نیمچه ریاضی دانی است تقریبا بامزه. شاخ هایم افتاد! 2- پسری ریزنقش با تیک های عصبی ماهیجه ای شدید. اهل مکزیک. گوشه گیر، ساکت، خجالتی، منزوی. در تمام هفت روز نه او با کسی حرف زد و نه کسی با او. انگار هیچ کس نمی دیدش. دلم می خواست محکم بغلش کنم و آرام در گوشش...
-
تاریخ
شنبه 18 خرداد 1392 23:31
دیدم که برای یک حادثه تاریخی 250 ساله که زندگی 500 نفر را زیر و رو کرد، می توان موزه ای ساخت به بزرگی موزه تخت جمشید و سایتی تاریخی داشت به وسعت سه برابر تخت جمشید!
-
soulmate
دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 07:23
در افسانه های باستانی نقل شده است که: "انسان ها در ابتدا دارای چهار دست و چهار پا و دو صورت بودند و در سه حالت متفاوت. دو زن، دو مرد یا یک زن و یک مرد. آن زمان انسان ها قدرت زیادی داشتند و خدایان را تهدید به تسخیر می کردند. در ابتدا خدایان تصمیم گرفتند که انسان ها را با رعد و برقی از بین ببرند ولی در این صورت...
-
آسایش
یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 19:51
آسایش یعنی حسی که بعد از دادن یک امتحان خیلی مهم داری!
-
کنج
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 04:08
می دانی! همیشه یک کنج امن داشتم. کنج امن، سه گوشه ای از اتاق است که می توانی به راحتی آنجا مچاله شوی و خیالت راحت باشد اگر کسی ناغافل وارد شد، در نگاه اول پیدایت نمی کند. در همین فاصله می توانی قیافه ات را صاف و صوف کنی، کتاب داستان را به خوبی لای کتاب درسی جاسازی کنی، دفترچه خاطراتت را پنهان کنی، پنجره باز روی دسک...
-
خیلی دور، خیلی دور
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1392 22:37
می گویم: "پول چیز خوبی است. می توان با آن به دیگران کمک کرد و شادی را به خودت و دیگران هدیه کرد." مصمم می گوید: "نه. پول ریشه تمام شرارت هاست. کمک مالی به دیگران نوعی تفاخر است. هدف بعضی هم از کمک مالی به گرفتاران، آرامشِ وجدان است و این یعنی شرارت و بدی. کارِ خوب، از قلب مهربان بر می آید، بدون دخالت...
-
روزِ نو
پنجشنبه 1 فروردین 1392 16:22
-
بی وطن
شنبه 26 اسفند 1391 19:48
بی وطن یعنی من، که نه بوی این خاک غریب مشامم را می نوازد، و نه دیگر آن خاک آشنا مرا تاب می آورد.
-
A Good Day
شنبه 19 اسفند 1391 21:38
Your beauty makes my day. Thanks for your presence.* امروز صبح، در خیابان، پیرمردِ فرتوتِ عابری این جمله را خطاب به من زمزمه کرد و رفت. حتی برای شنیدن تشکرِ من هم مکث نکرد. در رفتار و نگاه و کلامش نه هرزگی بود، نه متلک. و این برای چون منی که کوله بار تجربه سال ها زنِ ایرانی بودنم، پر از هرزگی و متلک از سوی عابرانِ...
-
الاعمال بالنیات
سهشنبه 15 اسفند 1391 08:05
خیلی ها می گویند که من و خواهرم بسیار شبیه همیم. بعضی دیگر هم شباهت هایی بین من و خدابیامرز، مادربزرگ پدریم می بینند. گاهی می گویند بینی ات به پدرت رفته یا چشمانت مثل چشمان مادرت است. زیاد در تشخیص شباهت ها وارد نیستم. در واقع شباهت هایی که دیگران می گویند زیاد به چشمم نمی آیند. ولی از یک چیز مطمئنم. دستانم بسیار شبیه...
-
مرام
پنجشنبه 3 اسفند 1391 19:06
می بینم که به جای حلقه ازدواجش، حلقه نقره اش را در انگشت انداخته. می گوید: "قیمتش چهار، پنج میلیون شده. می ترسم جایی دزدان محترم خِفتم کنند و هم مالم و هم جانم برود!" یادم می آید که پدرم می گفت: "قدیم ها، وقتی بچه بودم، گاه صبح که از خواب بیدار می شدیم، می دیدیم که نصف نان توی بقچه یا نیمی از پول روی...
-
سنگ
چهارشنبه 2 اسفند 1391 07:26
می گوید: "اول تو قطع کن." مثل همه چهارده ماه گذشته. تاکید می کنم: "دوستتون دارم. برام دعا کنید." و باز توده کوچکی می خزد به سمت گلویم. به آرامی روی دکمه قرمز کلیک می کنم. تماس قطع می شود. دو بار نفس عمیق می کشم تا هجوم احساساتم را عقب برانم... پیش تر ها، سه نفس عمیق لازم داشتم. به گمانم دارم سنگ می...
-
فال
دوشنبه 30 بهمن 1391 08:25
این روزها، منم و فال های بی فریادرس...
-
وسواس
یکشنبه 22 بهمن 1391 20:34
روشویی، کثیف توالت فرنگی، جرم گرفته آفتابه صورتی، سیاه سرامیک کف، پر از لک . . . وسواس، زیادش بد و کم اش لازم است.
-
جوانی
چهارشنبه 18 بهمن 1391 03:17
جوانی یعنی وقتی که مجبور نیستی برای پیدا کردن سال تولدت از اسکرول استفاده کنی.
-
هالاپینیو
یکشنبه 15 بهمن 1391 00:14
یک سالی می شود که غذا خوردن تمام جنبه های هیجان انگیزش را برایم از دست داده است. غذا می خورم فقط برای اینکه زنده و سرپا بمانم. نه طعم و بوی غذا برایم اهمیتی دارد و نه گرمی و سردی اش. گمان نکنم که بتوانید تصور کنید بعد از 24 و حتی گاهی 48 ساعت که هیچ نخورده ام، چه احساسی به غذا دارم. لحظه ای که در یخچال را باز می کنم...
-
مزخرف
جمعه 13 بهمن 1391 19:53
مزخرف یعنی حسی که بعد از پنهان کردن خودِ واقعی ات داری، فقط از ترس قضاوت شدن...
-
حال خوب
دوشنبه 2 بهمن 1391 08:16
مهمان بودم. با دو دوست دیگر در خانه ای تقریبا خالی، دلگیر و کهنه، با یک غذای فوق العاده لذیذ و تند هندی پذیرایی شدیم. دل های گرم، لبخندهای گرم تر، مهربانی بی پایان زوج هندی که میزبانمان بودند و رفتار بی شیله پیله اشان، همه برای داشتن یک شب خوب دست به دست هم داده بودند. حال خوب من ولی، دلیل دیگری دارد. گاه فقط یک جمله...
-
غربت
شنبه 30 دی 1391 08:20
غربت یعنی جایی که نمی تونی بدون اینکه احمق و ضعیف فرض بشی، گریه کنی.
-
شانس
دوشنبه 18 دی 1391 06:28
حقیقت این است که این بنده حقیر در این عمری که از خدا گرفته، هرگز دست به این اعمال زشت و قبیح نزده بود ولی امان از این دیار کفر و غربت ناشی از آن و رفیق ناباب و زغال ... اِ، چیز، ببخشید اشتباه شد. بله عرض می کردم که هرگز پایمان به این جور جاها باز نشده بود که شد. اصل مطلب این است که خبر رسید بانویی هنرمند قرار است در...
-
انذار
یکشنبه 17 دی 1391 07:19
یا ایها الذین امَنوا، امِنوا ... ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید ... سوره نساء، آیه 135
-
سال تحویل
سهشنبه 12 دی 1391 07:30
سال پیش دم دمای سال جدید میلادی از شدت خستگی حتی نای باز نگه داشتن چشمانم را هم نداشتم. خستگی های ناشی از یک سفر طولانی، بی خانمانی یک هفته ای، دوندگی های بسیار برای سر و سامان یافتن، خرید های ضروری فرسایشی و طولانی در بازارهای فوق العاده شلوغ، تغییر ساعت و کلی نکته دیگه دست به دست هم داده بودند و مرا از پا انداخته...
-
پنجره
چهارشنبه 6 دی 1391 23:28
من بودم و من. تنهای تنها. بی هیچ نشانه ای که بویی از زندگی پشت سرم بدهد. من بودم و یک دنیا دلتنگی و نوستالژی که به طرز بدی تبدیل به بغضی شده بود در گلویم. من بودم و سردرگمی، بی کسی. من بودم و خاطراتی که لحظه به لحظه دورتر می شدند و می ترسیدم که روزی برسد که تنها رشته ارتباطم با هم نسلانم، خاطرات مشترکم با یک نسل، از...
-
اول دنیا
شنبه 2 دی 1391 04:00
الان که دارم این مطلب را می نویسم چند ساعتی بیشتر به پایان 21 دسامبر 2012 نمانده است. همان روزی که قرار بود دنیا به پایان برسد. و اگر من می نویسم و شما می خوانید، یعنی دنیا هنوز تمام نشده! قسمت جالب ماجرا این است که در همین عصر تکنولوژی و معقولات، گروه های زیادی باور داشتند و دارند که در این روز اتفاق مهیبی رخ خواهد...