یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

بی وطن

بی وطن یعنی من،
که نه بوی این خاک غریب مشامم را می نوازد،
و نه دیگر آن خاک آشنا مرا تاب می آورد.

A Good Day

Your beauty makes my day. Thanks for your presence.*

امروز صبح، در خیابان، پیرمردِ فرتوتِ عابری این جمله را خطاب به من زمزمه کرد و رفت. حتی برای شنیدن تشکرِ من هم مکث نکرد. در رفتار و نگاه و کلامش نه هرزگی بود، نه متلک. و این برای چون منی که کوله بار تجربه سال ها زنِ ایرانی بودنم، پر از هرزگی و متلک از سوی عابرانِ ناشناسِ پیر و جوان است، جدید و باور نکردنی بود. 

نمی دانم که من، روز او را به خیر کردم، یا برعکس. به نظرم، فقط می خواست حال خوشش را با یکی قسمت کند. و این حال خوش نصیب من شد. نتیجه، لبخند از ته دل من است که از صبح رهایم نکرده است.



* زیبایی تو، روز مرا به خیر می کند. ممنون از حضورت.

**.Your manner makes my day. Thanks for your presence Sir

الاعمال بالنیات

خیلی ها می گویند که من و خواهرم بسیار شبیه همیم. بعضی دیگر هم شباهت هایی بین من و خدابیامرز، مادربزرگ پدریم می بینند. گاهی می گویند بینی ات به پدرت رفته یا چشمانت مثل چشمان مادرت است.

زیاد در تشخیص شباهت ها وارد نیستم. در واقع شباهت هایی که دیگران می گویند زیاد به چشمم نمی آیند. ولی از یک چیز مطمئنم. دستانم بسیار شبیه دستان پدرم است. فرم انگشتان و ناخن هایم با انگشتان و ناخن های پدرم مو نمی زند و به جز من، تا به حال هیچ کس به این نکته پی نبرده است.

این روزها زیاد دستانم را می بوسم. تک تک ناخن هایم را حتی.


مرام

می بینم که به جای حلقه ازدواجش، حلقه نقره اش را در انگشت انداخته. می گوید: "قیمتش چهار، پنج میلیون شده. می ترسم جایی دزدان محترم خِفتم کنند و هم مالم و هم جانم برود!"

یادم می آید که پدرم می گفت: "قدیم ها، وقتی بچه بودم، گاه صبح که از خواب بیدار می شدیم، می دیدیم که نصف نان توی بقچه یا نیمی از پول روی طاقچه نیست. گاهی هم مشتی برنج یا تکه ای از کله قند غیب می شد. مادرم همیشه می خندید و می گفت دزد آمده و سهمش را برده."

و مادرم که می گفت: "خانه ما را هیچ وقت دزد نزد. تابستان ها که پدرم روی بام می خوابید، گاهی که صدای پای دزدانه ای می شنید، سرفه ای می کرد که بیدارم و گاه جوابی می شنید که سید، شما راحت بخواب!"

و می خوانم که دزد، گنجه را باز کرد و در آن آیة الکرسی دید که برای حفظ مال در آن گذاشته بودند و دست خالی باز گشت و گفت دزد مالِ مردمم نه ایمانشان. و یا همیان زر امانتی را نبرد که دزدم، نامرد که نیستم.

دزدی هم مرامی دارد و کلا بی مرامی چیز بدی است.

سنگ

می گوید: "اول تو قطع کن." مثل همه چهارده ماه گذشته. تاکید می کنم: "دوستتون دارم. برام دعا کنید." و باز توده کوچکی می خزد به سمت گلویم. به آرامی روی دکمه قرمز کلیک می کنم. تماس قطع می شود. دو بار نفس عمیق می کشم تا هجوم احساساتم را عقب برانم...
پیش تر ها، سه نفس عمیق لازم داشتم. به گمانم دارم سنگ می شوم.