می گوید: "اول تو قطع کن." مثل همه چهارده ماه گذشته. تاکید می کنم: "دوستتون دارم. برام دعا کنید." و باز توده کوچکی می خزد به سمت گلویم. به آرامی روی دکمه قرمز کلیک می کنم. تماس قطع می شود. دو بار نفس عمیق می کشم تا هجوم احساساتم را عقب برانم...
پیش تر ها، سه نفس عمیق لازم داشتم. به گمانم دارم سنگ می شوم.
نترس عزیزم سنگ شدنی در کار نیست فقط کمی تلقین است وگرنه تو همونی که می شناسم
وبدان که او هم آن چیز را در گلو پایین می کند حتی سخت تر از تو آخر او ...
با چشمانی خیس از اشک می گفت : نیمه شبها بیدار میشم وبراش دعا می کنم ومن مطمئنم که این دعا تو را از هر گزندی حفظ می کنه. خداوند یار ونگهدارت باشه