خیلی ها می گویند که من و خواهرم بسیار شبیه همیم. بعضی دیگر هم شباهت هایی بین من و خدابیامرز، مادربزرگ پدریم می بینند. گاهی می گویند بینی ات به پدرت رفته یا چشمانت مثل چشمان مادرت است.
زیاد در تشخیص شباهت ها وارد نیستم. در واقع شباهت هایی که دیگران می گویند زیاد به چشمم نمی آیند. ولی از یک چیز مطمئنم. دستانم بسیار شبیه دستان پدرم است. فرم انگشتان و ناخن هایم با انگشتان و ناخن های پدرم مو نمی زند و به جز من، تا به حال هیچ کس به این نکته پی نبرده است.
این روزها زیاد دستانم را می بوسم. تک تک ناخن هایم را حتی.
سلام
چه زیبا ...به نیت دستان پدر ...
سلام
ممنون...
سخن که از دل برآید بر دل نشیند
روی نگار، در نظرم جلوه می نمود /// وز دور، بوسه بر رخ مهتاب می زدم
سلام مریم ِ دوست داشتنی.
چه دختر عزیزی هستی شما.
سلام مریمِ عزیز
چه لذتی بردم از این یه بیت شعر. ممنون.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
دوره کارشناسی رو تو شهر خودم درس خوندم
اما برای ارشد تهران قبول شدم
اگرچه تجربه ی خوبی بود اما هروقت که یاد بابام میفتادم بغض سنگینی خفه ام میکرد
گرچه مادها صمیمی تر و نزدیک ترند اما اون 2سال جای خالی بابا و ندیدنش برام سنگین تموم میشد،حالا حس تو اگرچه شدیدتره و غربتت بیشتر اما کمی برام قابل درکه