یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

گیج

کاترین سلام علیک گرمی می کند و می گوید بیا بغلت کنم. مکث کوتاهی می کنم و در آغوشش می کشم. 

هنوز هم فکری ام. فلسفه حجاب ناقصم کم آورده است. کلا انگار این فلسفه می لنگد در معاشرت با هم..جنس..گرا..ها.



طبل

می نشینم توی تاکسی و آدرس مقصد را می گویم. راننده تاکسی از باب خوش مشربی، که اینجا رسم است، سر صحبت را باز می کند و مطابق معمول از موطنم سوال می کند. پاسخ دادن به این سوال تبعات دارد. اغلب می رسد به مسائل سی.ا.سی و اظهار نظر های درست و غلط، و منی که با اوهوم گفتن بی میلی خودم را نشان می دهم. 


ولی این بار تجربه جالب تری است. آقای راننده اظهار فضل بسیار می کند و امیدوار است که لیدر جدید ما بتواند وجهه بهتری از ما در جهان بسازد و من با تعجب می گویم: لیدر جدید؟ اصرار پشت اصرار که بله. همین لیدر جدید و انکار از بنده که جناب! ایشان پرزیدنت مملکت است و لیدر نیست.


سخن کوتاه که در مدت 15 دقیقه تا مقصد، بنده نتوانستم ایشان را مجاب کنم که مستر پرزیدنت ما با جناب لیدر فرق دارد و تا 2 ساعت حیران بودم از خود برتر بینی راننده تاکسی کانادایی که گمان می برد از منِ ناچیزِ ایرانی بیشتر حالیش می شود در باب مسائل ایران!