یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

بی وطن

بی وطن یعنی من،
که نه بوی این خاک غریب مشامم را می نوازد،
و نه دیگر آن خاک آشنا مرا تاب می آورد.

نظرات 9 + ارسال نظر
آنا شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 08:59 ب.ظ http://pukesamphony.persianblog.ir

دستم به قلم نمیرود

کلماتم کناره گرفته اند

و سکوت.

سایه اش سنگین است،

و خلوتی که گاه یادم میرود خانه خود من است.

از اعتماد کامل پرده به باد بیزارم،

از خیانت همهمه به خاموشی

و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحمل سکوتش طولانیست چقدر

نباید کسی بفهمد دل و دست این خسته خراب از خواب زندگی میلرزد،

باید تظاهر کنم حالم خوب است

راحتم،

راضیم،

رها...

ممنون

مریم انصاری یکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

اسم «بی وطن» من رو یاد یه انسان فهمیده و عزیز میندازه (آقای بیوطن).

دوری از «محله»ی قدیمی، خیلی سخته... دوری از «کشور» که مطمئناً قابل توصیف نیست.

واقعیتش منظورت رو از «نه دیگر آن خاک آشنا، مرا تاب می آورد» درست متوجه نشدم.

ولی مطمئنم این خاک آشنای ایران... منتظر شماس.

مریم عزیزم... به قول مهستی:

آهای مسافری که... میری به سوی یاران... هستی من، یه قلبه... بردار ببر به ایران... این قلب ناامید رو... آب حیاتش بده... از غم، تا دغ نکرده... ببر و نجاتش بده...

من از جانب شما، بوسه می زنم به خاک ایران.

ضمناً این چند وقته خیلی به فکر شما هستم من.

یادم هست که گفته بودی هیچی مثل نوروز ایرانی نمیشه.

انشاءالله به زودی میای و لذت عید نوروز رو می بری کنار عزیزانت.




ممنون از این همه لطفی که توی جمله هات موج میزنه مریم جان. ممنون که به من فکر می کنی. ممنون از آرزوهای خوب و قشنگت برای من.

"و نه دیگر آن خاک آشنا مرا تاب می آورد"، شاید یه حسه، یه ترس بزرگ. یه چیزی که دارم کم کم باورش می کنم.

مریم انصاری یکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت 06:19 ب.ظ

و میخواستم عید که شد، به اولین دوست وبلاگی ای که تبریک میگم، شما باشی.

شمایی که ندیده و نشناخته، برای من یک دنیا عزیزی.

شما هم ندیده و نشناخته در دل من جا کرده ای مریمِ عزیز.

لیلا سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 12:35 ق.ظ

وطن همیشه مشتاق دیدن روی کسانی است که از او دو ر شده اند پس زودتر درستو تموم کن و به آغوشش برگردکه سخت بی تابته

مرا تاب می آورد، نمی آورد، می آورد، نمی آورد، می آورد، نمی...

مریم انصاری سه‌شنبه 29 اسفند 1391 ساعت 03:41 ق.ظ

سلام مریم جان.

پیش پیش، سال 92 رو تبریک میگم بهت عزیزم.

اگه هفت سین چیدی برای خودت، مشتاق دیدن عکس هفت سینت هستم.

امیدوارم دنیات پر از آرامش و امید باشه.

امیدوارم در تحصیل، موفق باشی و خدا، لذت و شور و شوق و همّت درس خوندن رو ازت نگیره.

همت و شور و شوق و لذت اطاعتش رو ازت نگیره.


التماس دعای فراوان، مریم عزیز.

سلام مریم عزیزم،

اولین کسی هستی که به من سال نو رو تبریک میگی. چه مجازی و چه حقیقی... و گاه چه دوستان ندیده ای که از هر حقیقتی، حقیقی ترند.
ممنون برای به یاد من بودن، ممنون برای دعاهای قشنگت، ممنون برای تبریکت و ممنون برای بودنت.

امیدوارم که همیشه دلت شاد و آرام و لحظه های زندگیت پر از زیبایی و موفقیت و سرور باشه. سال 92 و عید نوروز بر تو هم مبارک باشه.

در مورد هفت سین هم چشم. حتماً.

لیلا چهارشنبه 30 اسفند 1391 ساعت 07:03 ق.ظ

مطمئنا می آورد مهم اینه که تو بخوای

من پنج‌شنبه 1 فروردین 1392 ساعت 04:48 ب.ظ http://hava-1367.blogfa.com

نوشته هاتو دوست دارم
سال نو خوب و پر باری رو برات ارزو میکنم دوستم

زینب شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 03:01 ب.ظ http://inrouzha.mihanblog.com

غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
روم به شهر خود و شهریار خود باشم....

هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته باوطن باشد...


چه غریبانه تو با یاد وطن می‌نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم...


اینکه «مردم» نشناسد تو را غربت نیست.
غربت آن است که «یاران» ببرندت ازیاد

سیب کال سه‌شنبه 1 مرداد 1392 ساعت 11:32 ق.ظ http://akharinsib.blogfa.com

خاک آشنا همیشه منتظر شماست اگر شما تاب تحملش رو داشته باشید

خاک، وطن، انتظار. قلبم تندتر می تپد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد