یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

مرام

می بینم که به جای حلقه ازدواجش، حلقه نقره اش را در انگشت انداخته. می گوید: "قیمتش چهار، پنج میلیون شده. می ترسم جایی دزدان محترم خِفتم کنند و هم مالم و هم جانم برود!"

یادم می آید که پدرم می گفت: "قدیم ها، وقتی بچه بودم، گاه صبح که از خواب بیدار می شدیم، می دیدیم که نصف نان توی بقچه یا نیمی از پول روی طاقچه نیست. گاهی هم مشتی برنج یا تکه ای از کله قند غیب می شد. مادرم همیشه می خندید و می گفت دزد آمده و سهمش را برده."

و مادرم که می گفت: "خانه ما را هیچ وقت دزد نزد. تابستان ها که پدرم روی بام می خوابید، گاهی که صدای پای دزدانه ای می شنید، سرفه ای می کرد که بیدارم و گاه جوابی می شنید که سید، شما راحت بخواب!"

و می خوانم که دزد، گنجه را باز کرد و در آن آیة الکرسی دید که برای حفظ مال در آن گذاشته بودند و دست خالی باز گشت و گفت دزد مالِ مردمم نه ایمانشان. و یا همیان زر امانتی را نبرد که دزدم، نامرد که نیستم.

دزدی هم مرامی دارد و کلا بی مرامی چیز بدی است.

انذار

یا ایها الذین امَنوا، امِنوا ... 

ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید ... 

 

سوره نساء، آیه 135

احد

تنهایی،

گاهی اش خوب است،

و دائم اش، 

فقط خدا را برازنده.

جرم

در آن سوی زمان، جایی هست،

که در آن خوشبختی می فروشند

به بهای لبخند،

و گریستن، آن جا...

جرم بزرگیست.