یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

soulmate

در افسانه های باستانی نقل شده است که:


"انسان ها در ابتدا دارای چهار دست و چهار پا و دو صورت بودند و در سه حالت متفاوت. دو زن، دو مرد یا یک زن و یک مرد. آن زمان انسان ها قدرت زیادی داشتند و خدایان را تهدید به تسخیر می کردند. در ابتدا خدایان تصمیم گرفتند که انسان ها را با رعد و برقی از بین ببرند ولی در این صورت دامنه فرمانروایی خود را از دست می دادند. بر مبنای راه حل زئوس، پادشاه خدایان، تصمیم گرفته شد که انسان ها را به دو نیم تقسیم کنند. این، هم مجازاتی بود برای غرور و خودپرستی انسان ها و هم تعداد آن ها را دو برابر می کرد و در نتیجه دو برابر خدایان را تکریم می کردند. پس از آن انسان ها تبدیل به نیمه هایی ناقص شدند و زمانی که دو نیمه یکدیگر را بیابند، احساس درک متقابل ناگفته ای در میانشان پدید می آید. با یکدیگر احساس یگانگی می کنند و هیچ حس شادی آفرینی، برتر از آن حس نیست."**


این دو نیمه را soulmate می نامند. البته در ادبیات و فرهنگ معاصر، soulmate به دلبر و دلداری اطلاق می شود که درک متقابل بی نقصی از یکدیگر دارند ولی بر مبنای افسانه های باستانی، این کلمه هیچ اشاره ای به روابط رمانتیک و عاشقانه ندارد.


بر اساس این افسانه، من از جمله افرادی هستم که از آن شادی بی بدیل سرشار شده ام. شانزده سال پیش، لا به لای دانش آموزان شلوغ یک دبیرستان دخترانه، من و دختری فروردینی همکلاس شدیم. پانزده سال پیش آغاز دوستی ساده نوجوانانه امان بود و از آن پس من و او فراز و نشیب های فراوان زندگیمان را شریک شدیم.


وقتی به گذشته نگاه می کنم متعجب می شوم که دوستیمان چگونه از این همه تفاوت جان به در برده است. از نظر رفتاری صد در صد متفاوتیم. هرچه او پر جنب و جوش و هیجانی و جسور است، من محتاط و مراقبم. هرچه او ریسک پذیر و مدیر است، من یک ناظر و تحلیل گرم. هرچه او دایره ارتباطاتش گسترده است، من منطقه امن جمع و جور و دوستان صمیمی اندکی دارم. بسیار پیش آمده که در دو قطب متضاد بوده ایم، دعوا کرده ایم، گریه کرده ایم، به یکدیگر بد و بیراه گفته ایم. ولی حتی یک لحظه هم با هم قهر نبوده ایم. حتی به یاد ندارم که از او دلخور شده باشم. 


با هم بوده ایم و نبوده ایم. حالا که فکر می کنم در این پانزده سال حتی به خانه ی من هم نیامده است. خاطرات من و او همه در مدرسه، کتابخانه دانش آموز، حافظیه و یا پیاده روی های طولانی رقم خورده است. و البته بخش اعظمی از آن پای تلفن، وقتی که من تهران بودم و او نبود و بعد که او تهران بود و من نبودم.


حالا من و او در دو سوی کره زمینیم. من تنهایم و او با همسرش. و یک سال و نیمی هست که بعد مسافت، اختلاف ساعت و گرفتار های هر دویمان اجازه نداده که یک دل سیر حرف بزنیم و درد دل کنیم. ولی هنوز راهی است بین قلب هایمان. می فهمم که کی شاد و کی غمگین است، حتی اگر با او صحبت نکرده باشم. می فهمم که کی دلش برایم تنگ شده است. حتی می فهمم که کی به یادم هست و کی نیست. 


soulmate عزیز من! تو هم هنوز مرا بهتر از خیلی های دیگر درک می کنی و منظورم را می فهمی. شاهد و دلیل می خواهی؟ تو بی وطن را بهتر از هر کسی فهمیدی. من هنوز همان مریمم که می شناسی! با من حرف بزن.




**منبع: ویکی پدیای انگلیسی



 


نظرات 6 + ارسال نظر
مریم انصاری دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 01:34 ب.ظ

دوستی تون مستدام باشه مریم جان.

ممنون مریم جان.

جعفری نژاد چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 06:14 ب.ظ

چیزی در مورد این افسانه نمی دونستم

خیلی خوب بود
ممنونم

ممنون از اینکه آمدید و خواندید و نظر داید.

solemate یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 12:21 ب.ظ

مریم عزیزم
خیلی خوشحال شدم و احساس غرور کردم که ان متن زیبا رو نوشتی برام ازت خیلی ممنونم می دونم که برای تشکر اینو ننوشتی اما واقعا برا منم این جالب و تامل برانگیزه که من و تو بر اساس چه منطقی با این همه تفاوت solemate هستیم هنوزه وقتی همه آدامای دنیا همشون بی کم کاست برام تموم میشن یه وقت مچ خودمو میگیرم که تو دل و ذهنم دارم با تو درددل میکنم و حتی حرفا و نصیحتای تو رو هم میشنوم این عجیبه ولی برای من و تو عجیب نیست از روز تولدم که نشد با هم بیشتر صحبت کنیم هر روز دنبال فرصتم اما گویا قسمت نمیشه اما بازم تو دل و ذهن منی

مریم شنبه 4 خرداد 1392 ساعت 02:31 ب.ظ http://amiremolkeeshgh.blogfa.com

سلام مریم خانوم.خوب هستید؟ازمریم خانوم انصاری خبرندارید؟یه چندروزه نیستن.نگران شدم.

سلام...
آخرین بار پنج شنبه کامنتشان را در جایی خواندم و دیگر هیچ...

مریم یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 11:09 ب.ظ

مرسی ازجواب.ولی شعرگوشه وبلاگشون عوض شده!!!

محمد مهدی دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 10:08 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

افسانه جالبی بود ...

ممنونم بابت این پست ...

سلام

ممنون از حضورتان ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد