-
برای تویی که می خوانیش
شنبه 25 بهمن 1393 09:43
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم، نه صبر ماند و نه هوشم
-
رفع بلا
سهشنبه 21 بهمن 1393 23:39
تاکسی تند می رود. تلفن راننده زنگ می خورد. نگاهی به آن می اندازد و پاسخ می دهد "مرده شور خانه! بفرمایید." و بعد با آنسوی خط قرار می گذارد که ناهار را در تخت جمشید بخورند. عابر پیاده در وسط خیابان ایستاده و مردد است که با کدام ماشین تصادف کند. ترمز ماشین جیغ می کشد و به خیر می گذرد. چند متر بالاتر راننده...
-
عبادت
شنبه 3 آبان 1393 00:13
هفت دقیقه و بیست و سه ثانیه دل می سپارم به یاد تو، قربة الی الله... ای همدم روزگار، چونی بی من ای مونس و غمگسار، چونی به من من با رخ چون خزان، زردم بی تو تو با رخ چون بهار، چونی بی من پی نوشت: گوش کنید این جادو را. "چونی بی من" با صدای همایون شجریان. پی نوشت 2: بخرید این جادو را ......
-
چاینیییییز
سهشنبه 15 مهر 1393 02:32
اوه چاینیز! و ما ادراک ما چاینیز. زبان انگلیسی، افتضاح! می گوید من با mass مشکل دارم. برام توضیح می دی؟ یک نگاهی به در و دیوار می کنم که مطمئن شوم در دپارتمان ریاضی نشسته ام. می گویم عوضی آمده ای عزیز جان. mass مربوط به فیزیک است. ساختمان بغلی! می گوید نه و شروع می کند به بلغور کردن یک چیزهایی. صد رحمت به همان mass....
-
دهن کجی
جمعه 28 شهریور 1393 00:55
سوالی که از دیشب تا همین الان رهایم نمی کند این است که اگر آدم معروف و باحال و خیلی پولداری باشم و دو میلیون دلار پول اضافه داشته باشم با آن 2 میلیون دلار چه می کنم؟ یکی از گزینه های زیر شاید، البته نه به ترتیب. 1- می روم سفر دور دنیا با بهترین امکانات و در بهترین هتل ها. 2- یک جزیره دنج و کوچک می خرم وسط های اقیانوس...
-
مسخ
پنجشنبه 27 شهریور 1393 05:43
دلتنگت که می شوم، از دلم سرریز می کنی. لبریزم می کنی از خودت، سراپا، تو می شوم.
-
اندر احوالات یک سامِر اسکوول!
یکشنبه 2 شهریور 1393 20:37
1- "لانگ دائو" که به خلاف اسمش "لانگ"، قد و قواره کوتاهی دارد، استاد جوان ویتنامی دانشگاه کانزاس، ریاضیدان خیلی خوبی است. اندکی گوشت تلخ است و بسیار فعال در امر ریاضیات. مثل خیلی از ریاضیدان ها اندکی اسکیزوئید (ناتوان در برقراری ارتباط اجتماعی) است! معلم بدی است با یک لهجه بدتر. 2-...
-
منطق...پَر
پنجشنبه 30 مرداد 1393 01:53
منِ آینه با خوشحالی رو می کند به منِ من که "آه که چه استرسی کشیدم این چند روز. تبخال هم زدم حتی. ولی خیالم راحت شد . اصلا الآن وقتش نبود. تو این غربتی که هیچ کس فریادرسِت نیست این بهترین نتیجه است. مگه می تونستی دست تنها از پسش بر بیای؟ فکر کردی کم مسئولیتیه؟ باید از درس و زندگیت می زدی یا اصلا درس رو ول می کردی...
-
و بر هر دلتنگی، شکری واجب
سهشنبه 28 مرداد 1393 03:48
هر لحظه از دلتنگی هایم را گره می زنم به این خیال خوش که "تو"یی هست که دلتنگش بشوم.
-
مادرانه به سبکی ناآشنا
دوشنبه 27 مرداد 1393 02:05
دخترک نشست روی پله ها و کوله اش را از روی شانه هایش سُراند پایین و گفت "من دیگه نمی تونم بیام." مادرش که یک گام جلوتر از او راه می رفت برگشت و گفت "چاره ای نیست. می دونستی که قراره اینقدر راه بریم." کنجکاو شدم. دخترک هشت، نه ساله میزد. موهای طلایی اش را دم اسبی بسته بود و صورتش غرق خستگی بود. کوله...
-
برسد به دست مریم میرزاخانی عزیز
جمعه 24 مرداد 1393 05:19
سلام مریمِ عزیز، خیلی وقت است که تو را می شناسم. یادت هست که اسطوره بچه درسخوان های دهه هفتاد بودی؟ من خوب یادم است. همان وقت ها که داستان مدال های جهانیت همه امان را به خیالپردازی وا می داشت. بعد از آن را هم یادم است. مگر می شود کسی دستی بر ریاضیات داشته باشد و ایرانی باشد و از نبوغ ریاضی تو خبر نداشته باشد؟ نبوغی که...
-
خوشبختی های کوچک
پنجشنبه 23 مرداد 1393 19:09
از خوشبختی های کوچک من این است که اس ام اس تکراری صبحت، ساعت 10:46 دقیقه شب، سه بار دیگر، پشت سر هم، deliver شود و من هی بخوانم "سلام عزیزم" و هی کیفور شوم.
-
آبیِ پرتقالی
دوشنبه 20 مرداد 1393 22:10
با ذوق و شوق یک بسته 24 تایی خودکار رنگی می خرم. می رسم خانه و با عجله جعبه را باز می کنم که حسابی خیط می شوم. همه رنگ ها آبی اند. فقط رنگ لوله خودکار ها فرق می کند. حسابی پکر می شوم. چقدر برای آن لوله پرتقالی رنگ ذوق داشتم. هی جعبه را زیر و رو می کنم تا یک جایی اش نوشته باشد که این خودکارها رنگ های متفاوت دارند. چیزی...
-
نیش عقرب یا شاید هم مارگزیده
شنبه 18 مرداد 1393 20:08
روز اول دیدن یک هموطن در غربت نعمت بزرگی است. حالا دوتایشان با هم! زن و شوهرند و اهل شهر "الف". یکباره خاطرات ناخوشایندی که از همشهریشان دارم در ذهنم جا می گیرد. ندای وجدانم که می گوید همه را نباید به یک چوب راند را گوش می دهم. لبخندی می زنم و شماره تماس و ایمیل خودم را به آنها می دهم و تاکید می کنم اگر کاری...
-
speechless
جمعه 3 مرداد 1393 05:53
می گویم گیج و سردر گمم. از ده قسمت زندگیم، نه تایش را پشت سرم جا گذاشته ام. می گویی زندگی من فقط یک قسمت داشت. آن را هم تو با خودت برده ای...
-
صفر مطلق
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 04:55
چهارشنبه شده صفر مطلق تقویمم! امروز روز منفی دو است. روز صِفرم حرکت می کنم به سویت و روز دوم، به یاری خدا، می بینمت. درست هشت روز مانده به هشت ماهِ تمام، ندیدنت. روز سیزدهم جشن می گیریم یکی شدنمان را درست هشت ماه و هشت روز پس از پیمان بستنمان. دلم می خواهد که بدانی شادم. که خوشبختم. که بی تابم. که ممنونم. که راضیم....
-
مرگ
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 17:10
چند هفته پیش بود. نشسته بودم خوش و خرم یک سریال طنز نگاه می کردم و می خندیدم که ناگهان حس کردم چه قدر خوب است اگر بمیرم. درست همین الان. نه غمی خواهم داشت، نه مسئولیتی و نه فشار عصبی و چه قدر خوش خواهد گذشت که ناگهان از آن حال در آمدم. هنوز شوخی هنرپیشه سریال تمام نشده بود. نهایتا 4 یا 5 ثانیه طول کشیده بود. یخ کرده...
-
وقتی یک نفر مأمور است که حال تو را خوب کند!
چهارشنبه 13 فروردین 1393 05:38
لای چشم هایم را که باز می کنم حس می کنم محیط از آنچه که باید تاریک تر است. پرده را که کنار می زنم، آسمانِ گرفته با ابرهای کلفت سیاه و زمینِ دوباره پوشیده شده از برف، آه از نهادم بر می آورد. می نشینم به حساب کردن. امروز 12 فروردین است. دلم لک زده برای هوای ملایم شهر و دیارم و بوی بهار نارنج و پرتقالی که در این وقت سال...
-
یا من اسمه شفا
چهارشنبه 6 فروردین 1393 19:35
نامش الانود است. یک دانشجوی عربستانی که با بورس کشورش برای تحصیل به کانادا آمده است. همسن و سال من است با رفتاری ملایم، لبخندی دوستانه و تن صدای آرام و ماخوذ به حیا، بی شر و شور و در موقعیت های اجتماعی، گاهی در موضع ضعف. همراه با شوهری که بسیار دوستش دارد و فرزندانی 7، 4 و 2 ساله که دوتای آنها در کانادا به دنیا آمده...
-
تو
جمعه 1 فروردین 1393 02:57
*شده ای بهانه جدیدی برای شکر کردنِ خدا. وقتی که با محبت نگاهم می کنی. وقتی که از دلتنگی حرف می زنی. وقتی که صبورانه نازم را می کشی. وقتی که می گویی "چه قدر خوبه که دارمت". همه اش می خواهم خدا را شکر کنم برای نعمتِ تو. *انگار از توی رویاهایم بیرون آمده ای. امروز یادم آمد از سالهای نوجوانی و سریالی که پخش می...
-
دلِ نو
پنجشنبه 29 اسفند 1392 22:22
-
گیج
سهشنبه 20 اسفند 1392 00:58
کاترین سلام علیک گرمی می کند و می گوید بیا بغلت کنم. مکث کوتاهی می کنم و در آغوشش می کشم. هنوز هم فکری ام. فلسفه حجاب ناقصم کم آورده است. کلا انگار این فلسفه می لنگد در معاشرت با هم..جنس..گرا..ها.
-
طبل
جمعه 9 اسفند 1392 03:49
می نشینم توی تاکسی و آدرس مقصد را می گویم. راننده تاکسی از باب خوش مشربی، که اینجا رسم است، سر صحبت را باز می کند و مطابق معمول از موطنم سوال می کند. پاسخ دادن به این سوال تبعات دارد. اغلب می رسد به مسائل سی.ا.سی و اظهار نظر های درست و غلط، و منی که با اوهوم گفتن بی میلی خودم را نشان می دهم. ولی این بار تجربه جالب تری...
-
عنوان ندارد
شنبه 26 بهمن 1392 17:01
ببین! من آدم ساده ای هستم. ساده و زودباور. وقتی سر به سرم می گذاری، حتی یک لحظه هم شک نمی کنم. وقتی می گویی برای اولین روز عشق مان تدارک ندیده ای حرص می خورم. بعد لجم می گیرد که چرا کله سحر بیدار شده ام. ابرو برداشته ام. آرایش کرده ام. تا تو بیایی و تر بزنی به اخلاقم. بعد می ترسم که نکند دوستم نداری. واقعا می ترسم ها!...
-
خیال
چهارشنبه 2 بهمن 1392 02:32
دلم می خواهد پنج تا بچه داشته باشیم و یک خانه دلباز با یک حیاط دراندردشت و باغچه با صفا که بچه ها بتوانند از صبح تا غروب در هوای آزاد بازی کنند. دوست دارم درست و درمان بچگی کنند. یکی دو تا هم خدم و حشم داشته باشیم خوب است. نه برای اینکه بچه هایمان را برای ما بزرگ کنند و من عین مادرهای بی خیال، به فکر خودم باشم . نه....
-
زنانه، به سبک مردانه
شنبه 28 دی 1392 22:15
فکر کنم همان روزهای تابستانی 14 سالگیم بود. روزهای مرد شدنم را می گویم. همان روزی که جلو چشم های حیرت زده مامان پریدم و سوار اتوبوس شدم و از لای درهای نیمه باز اتوبوس، آدرس اداره آموزش و پرورش را پرسیدم تا حق معلم ورزش بی منطق مدرسه را کف دستانش بگذارم. همان باری که برای اولین بار یک مسیر دور و ناآشنا را به تنهایی...
-
ریشه
شنبه 23 آذر 1392 08:06
نمی شود. هیچ رقمه نمی شود. نمی شود که وسط سرمای سیاه زمستان غربت، هوس باقلا و شلغم و لبوی داغ کنی. نمی شود شب یلدا در حال دان کردن انار، به فکر شب نشینی کریسمس و لباس شب سال نو باشی. نمی شود که خبر معتاد بودن شهردار تورنتو را دنبال کنی و بعدش بی صبرانه صفحه بیBسی را رفرش کنی تا شاید خبری از مذاکره آمده باشد. نمی شود...
-
مجنونِ لیلی
دوشنبه 6 آبان 1392 19:26
وقتی که دیر میکنی، حدس نمیزنم که گرفتاری. فکر نمیکنم که سرت گرم است و خوشی. خیال نمیبافم که زبانم لال تصادف کردهای و الان خونین و مالین گوشهای افتاده ای. هیچ فکری نمیکنم. هیچ احتمالی نمیدهم. حتی حرص هم نمیخورم. فقط تلخی سوزانندهای تا عمق جانم پیش می رود که نکند از یادت رفته باشم. نشانه هایی از جنون...
-
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
پنجشنبه 11 مهر 1392 05:50
ته همه سرنخ ها تو نشسته ای. تو نشسته ای و با چشمانی اندوهگین زل زده ای به من و منی که دوباره بازگشته ام به روزهای ابری و بارانی. منی که کاش می توانستم این دیوار شیشه ای را بشکنم، در آغوشت بگیرم و آرام در گوشت بگویم که صبور باش. و تویی که نگاه ملتمست چنگ می زند به گلویم، راه نفسم را می بندد و دیوانه ام می کند. تویی که...
-
سفرنامه
شنبه 23 شهریور 1392 04:15
روز اول خسته و عصبی نشسته ام در فرودگاه بین راه. گیج و کلافه ام. ذهنم ملغمه ایست از افکار درهم و برهم. چرا این قدر خوابم می آید؟ چرا اینقدر زمان کند می گذرد؟ قلبم دارد از سینه ام می زند بیرون. اتو را از پریز بیرون کشیدم؟ گرسنه ام. چه بوی بدی دارند غذاخوری های اینجا. صبر می کنم تا غذای ایرانی بخورم در هواپیما. اصلا چرا...