یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

دهن کجی

سوالی که از دیشب تا همین الان رهایم نمی کند این است که اگر آدم معروف و باحال و خیلی پولداری باشم و دو میلیون دلار پول اضافه داشته باشم با آن 2 میلیون دلار چه می کنم؟ یکی از گزینه های زیر شاید، البته نه به ترتیب.

1- می روم سفر دور دنیا با بهترین امکانات و در بهترین هتل ها.
2- یک جزیره دنج و کوچک می خرم وسط های اقیانوس آرام. اطراف هاوایی شاید.
3- خیریه ایجاد می کنم. برای بچه های بی سرپرست یا آدم های بی خانمان. شاید هم مدرسه و بیمارستان بسازم در آفریقا.
4- نود درصدش را می دهم کتاب می خرم و کتابخانه می سازم و با 10 درصد بقیه هم تا آخر عمرم می نشینم توی خانه کتاب می خوانم.
5- بیزنس جدید راه می اندازم.مثلا رستوران زنجیره ای می زنم یا کافی شاپ زنجیره ای. شاید هم کافه کتاب راه بیاندازم. شاید هم مجموعه های ورزشی یا سوپر استور های زنجیره ای.
6- دانشگاه تاسیس می کنم یا یک مجتمع آموزشی که تغییرات مثبت آموزشی از آنجا شروع بشود.
7- اصلا مگر نه اینکه پول خودم است؟ شاید همه را بدهم توالت عمومی بسازند زیبا و تمیز و خوشبو. یا نان بخرم بدهم سگ ها بخورند که شب ها که می خواهیم کپه امان را بگذاریم سر و صدا نکنند.

ولی اگر این آدم معروف و باحال و پولدار، مجری (یا به قول خودشان، میزبان) شوی تلویزیونی اَمِریکاز گات تَلِنت، نیک کانن باشد، دو میلیون دلارش را می برد می دهد یک جفت کفش الماس نشان می خرد تا در مراسم فینال، هنگام اعلام برنده جایزه یک میلیون دلاری بپوشد! و من هنوز در فکر آن همه شرکت کننده هستم که خودشان را تکه پاره کردند تا جایزه ای معادل یک لنگه کفش یکی از دست اندر کاران این مسابقه را به خانه ببرند و تا آخر عمر خوشبخت باشند.







مسخ

دلتنگت که می شوم،

از دلم سرریز می کنی.

لبریزم می کنی از خودت، 

سراپا، تو می شوم.




اندر احوالات یک سامِر اسکوول!

1- "لانگ دائو" که به خلاف اسمش "لانگ"، قد و قواره کوتاهی دارد، استاد جوان ویتنامی دانشگاه کانزاس،  ریاضیدان خیلی خوبی است. اندکی گوشت تلخ است و بسیار فعال در امر ریاضیات. مثل خیلی از ریاضیدان ها اندکی اسکیزوئید (ناتوان در برقراری ارتباط اجتماعی) است! معلم بدی است با یک لهجه بدتر. 


2- "جولیو" استاد ایتالیایی دانشگاه پوردوست. او هم ریاضیدان خیلی خوبی است. با چهره ای جذاب و رفتاری جذاب تر. با اندکی لاقیدی در امور بسیار دقیق اجتماعی که لااقل به مذاق منِ ایرانی خوش می آید. چند تا هم دانشجوی ایتالیایی آمده اند. البته نه لزوما از ایتالیا. ولی کلا حضور این ایتالیایی ها، ریاضیات را از نظر جذابیت، غنی تر کرده است! 


3- فروتنی ریاضیدانان غیر وطنی واقعا به چشم می آید. اینکه هر استاد در کلاس درس دیگری شرکت می کند، با دقت گوش می دهد، سوال می پرسد، یادداشت بر می دارد، در حالیکه هر دو از سرآمدان تخصص خود هستند، خیلی جالب است.


4-به جای گوش دادن به درس، دارم اطرافم را می پایم. تعداد زیادی از مردان، موهایشان را آنقدر کوتاه کرده اند که شانه نمی خواهد. یکی دو نفر هم سرشان را کاملا تیغ انداخته اند. 90 درصد مابقی هم رو آورده اند به مدل فشِن "از خواب پاشو، شانه نکن".  وضعیت بین خانم ها هم بهتر نیست. آن دخترک هندی که به طرز ترسناکی لاغر است، هر روز موهای خیلی بلندش را فرانسوی می بافد و بعد آنقدر با آن ور می رود که در عرض چند ساعت، رشته های رها شده یک کله وز وزی را نشان می دهند. آن همکلاسی ترک که موهای لخت و صاف و کوتاهی دارد و هر روز فرق وسطش به همان کج و کولگی دیروز است. خانم بغل دستی هم که کلا با موهای خیسش، یکراست از حمام آمده. موهای فریبنده آن یکی دختر هم نمی تواند مرا گول بزند. می دانم که با این جنس مو کافی است از حمام بیاید و شانه نکند تا موهایش همان طور خشک شوند. اگر هم کمی تافت یا موس به آن بزند تا شب هم از جایشان تکان نمی خورند. شانه  لازمیم کلا!


6- ریاضیدان ها خیلی به سر و ضعشان نمی رسند، درست! خشک کن ها لباس را به قدر کافی صاف تحویل می دهند، درست! خیلی ها اینجا مسافرند و وقت ندارند یا حال ندارند اتو کنند، درست!  ولی نمی فهمم آن چهار خط عمود برهم جلو و پشت لباس نه چندان نوِ "جولیو" یعنی چه!


7- "بیلی" شاگرد فرانسوی "لانگ" است. قرار است جلسه امروز را بگرداند. صدایش خیلی بلند و تیز است. چپه ای شکلات با خودش آورده و پرت می کند برای هر کس که جواب سوالش را بدهد و مدام با شکلات می زند به سر و صورت مردم. مدام عرض 10 متری کلاس را می رود و می آید. حتی وقت نوشتن هم بالا و پایین می شود. روی تخته روبرو می نویسد که یکهو می دود (واقعا می دود!) سمت تخته روی دیوار سمت راستی. از آنجا به سرعت می رود سمت تخته دیوار سمت چپی و توی راه از روی یک سیم هم می پرد. تند تند حرف می زند و اطلاعات می دهد و رفته رفته لکه عرق جلو و پشت لباسش بزرگتر می شود. شلوغ بازی اش نمی گذارد تمرکز کنم روی فهم مطلب. بس که چشم هایم را تند تند می چرخانم کم کم سرگیجه می گیرم. کمی بعد حالت تهوع هم اضافه می شود. حالت دریا زدگی دارم. تا شب حالم بد است و سردرد رهایم نمی کند.


8- "راس" 5 جلسه برایمان سخنرانی می کند. هیکلی عضلانی دارد. کلا سرش را تیغ انداخته. سبیل بور بزرگی دارد که نوکش با دقت به سمت بالا برگشته. برخلاف آنچه ظاهرش تداعی می کند، خلقی آرام و بذله گو دارد. می آید سر کلاس. با پیراهن مردانه خردلی، شلوارک چهار خانه آبی و سفید و دمپایی لا انگشتی. اینقدر با کلیشه های ذهنی تناقض دارد که سخت است نخندیدن.