یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

A Good Day

Your beauty makes my day. Thanks for your presence.*

امروز صبح، در خیابان، پیرمردِ فرتوتِ عابری این جمله را خطاب به من زمزمه کرد و رفت. حتی برای شنیدن تشکرِ من هم مکث نکرد. در رفتار و نگاه و کلامش نه هرزگی بود، نه متلک. و این برای چون منی که کوله بار تجربه سال ها زنِ ایرانی بودنم، پر از هرزگی و متلک از سوی عابرانِ ناشناسِ پیر و جوان است، جدید و باور نکردنی بود. 

نمی دانم که من، روز او را به خیر کردم، یا برعکس. به نظرم، فقط می خواست حال خوشش را با یکی قسمت کند. و این حال خوش نصیب من شد. نتیجه، لبخند از ته دل من است که از صبح رهایم نکرده است.



* زیبایی تو، روز مرا به خیر می کند. ممنون از حضورت.

**.Your manner makes my day. Thanks for your presence Sir
نظرات 8 + ارسال نظر
romina شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://lost-angel.blogsky.com/

سلام مریم
خوبی ؟؟

میای وبلاگم و جدید ترین پستمو بخونی
دوست داشتی توهم لبخند بزن

ممنونم ازت

سلام

مریم انصاری یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

آخی...

بعضی از آدم ها انگار رسالتشون اینه که حال همدیگه رو خوش کنن.

فکر می کنم شما و اون پیرمرد فرتوت عابر هم رسالتتون در اون لحظه همین بوده.

بعضی از آدم ها، بعضی از نگاه ها، بعضی از جمله ها، چقدر می تونه روزگار آدم رو تغییر بده.

«پیر خرابات که میگن، همینه آقائه بوده مریم جان! باور کن خودش بوده!»

آره! فکر کنم رسالتمون این بوده وگرنه همچین، پری چهره و گل اندام نیستم که کسی بخواد اینجوری فکر کنه!

با این "بعضی از آدم ها، بعضی از نگاه ها، بعضی از جمله ها، چقدر می تونه روزگار آدم رو تغییر بده. " خیلی موافقم. خیلی.

پیر خرابات؟! از دست رفت که! دوباره کجا پیداش کنم؟؟!

بابک اسحاقی یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 04:09 ب.ظ

یاد مردهای کلاه لوله ای و زنان چتر به دست عهد ویکتوریا افتادم که موقع قدم زدن توی خیابون حتی به کسانی که نمی شناختند صبح به خیر می گفتن
چه رسم خوب و قشنگ و حال خوب کنی بوده
نه مریم ؟

رسم بی نظیری بوده.

جالبه که از دیروز تا به حال نمی تونم اون آقا رو بدون کلاه شاپو و کت و شلوار تصور کنم در حالیکه کلاه اسپرت و کاپشن قرمز پوشیده بود!

راستی بابک خان، حضور شما روز مرا به خیر می کند. ممنون از حضورتان در این وبلاگ.

بابک اسحاقی یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 09:18 ب.ظ

شرمنده می فرمایید مریم خانوم
اینطوری باشه هر روز میایم اینجا حاضری می زنیم
فقط مشکل اینجاست که صبح ما با صبح شما اختلاف زمانی داره

اختیار دارید.

شما هر وقت مایلید تشریف بیارید. قدم بر چشم! مایه خوشحالی من است.

م چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 08:16 ق.ظ

سلام .
این نوشته ، خاطرات سالهای دور مرا برایم زنده کرد . روزگاری دور ، در جایی که گفتن این جرفها عجیب بود ، یک روز صبح به دوستی - که آن روز هنوز دوست نبود - گفتم : از اینکه صبح من با دیدن شما شروع میشه خوشحالم ! و تا سالها روزها ، خاطرات ، انگیزه ها و نگاه های خوبی برای هم ساختیم . خوشحالم که امروز با خواندن این متن شما ، روزهای خوب به یادم آمد . متشکرم از شما و نوشته های شما .

سلام
ممنون از حضور شما و نظر شما

؟ چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 08:17 ق.ظ

.

لیلا چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 10:45 ب.ظ

پیرمرده هم با یک نگاه فهمیده بود که خیلی گلی<3

اِ ؟ فکر می کردم زیادی چشماش ضعیفه!

ماجراهای مریمی پنج‌شنبه 1 فروردین 1392 ساعت 09:10 ب.ظ http://merrymiriam.persianblog.ir/

اول فکر کردم این اتفاق توی ایران پیش اومده! گفت یعنی پیرمرده! انگلیسی بلد بوده؟ :دی

راستش استاد ما سال‌ها خارج از ایران زندگی می‌کرده. رک‌گویی و مقادیری بی‌ادبی‌ش اوایل برام آزاردهنده بود. نمی‌دونم. این مدل راحت‌بودن‌ها اغلب ناراحت‌م می‌کنه انگار.


خب این مدل راحت بودن ها کلا با فرهنگ ما متفاوته. من هم اگر ایران باشم، با این رفتار راحت نیستم و بسته به شرایط، ممکنه واکنش تندی هم نشون بدم. ولی وقتی در محیطی با فرهنگ متفاوت زندگی می کنم باید رفتارها رو تا جایی که می تونم با قواعد خودشون تحلیل کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد