-
چرمنگ
دوشنبه 20 آذر 1391 08:21
عرض به حضورتون که در این مملکت غریب، زمستان های عجیب و غریبی می آن و می رن که همین زنده در رفتنم از این یخبندان، به خودی خود، معجزه ایه. به همین منظور بنده با تمام تجهیزات زمستانی ممکن از خونه بیرون می رم و تازه یه وردی هم می خونم و به خودم فوت می کنم که صحیح و سالم برگردم. در جریان اسباب کشیم به خونه جدید، حسابی...
-
امتحان
شنبه 18 آذر 1391 06:41
گاه ایمان ، نه یک چراغ ، که آتشی است در دستان تو. و امتحان ... انتخاب توست. سوختن یا گم شدن.
-
زنانگی
چهارشنبه 15 آذر 1391 04:22
گاهی زنانگی ام بالا می زند و به شدت وسوسه ام می کند. این جور وقت ها دلم می خواهد بلوز سفید نازک یقه باز بپوشم با شلوار جین چسبان. موهایم را با دقت اتو کنم و بریزم روی شانه هایم. ناخن هایم را مانیکور کنم با لاک صدفی یا مدل فرانسوی با لاک سفید. با حوصله و دقت آرایش ملایمی بکنم. رژلب خوش رنگم را چند بار بمالم و پاک کنم...
-
نفرت
سهشنبه 7 آذر 1391 00:37
تا همین چند ماه پیش، هیچ وقت نفرت را تجربه نکرده بودم. پیش آمده بود که از کسی بدم بیاید یا دوست نداشته باشم با شخص خاصی مراوده کنم، ولی بسیار کم پیش آمده بود که بگویم از کسی متنفرم. و تازه زود مشخص می شد که همان کم پیش آمده ها هم، نفرت نیست. فقط یک حس پرهیز قوی است. ولی چند ماه پیش به لطفِ نادانی که خیال بد کرده بود...
-
دعا
یکشنبه 5 آذر 1391 22:09
این دعای حضرت موسی(ع) ربِّ اشرَح لی صَدری (خدایا! سینه ام را گشاده کن.) و یَسِّر لی امری (و کارم را آسان بگردان.) واقعاً کار می کند! لااقل برای من که کار می کند! *سوره طه، آیات 25 و 26.
-
هفت بند
سهشنبه 30 آبان 1391 05:41
این روزها دلم لک زده برای روزمره هایی که مربوط به قبل از اواخر آذر 1390 هستند. دلم لک زده است که از کنار لباس های بابا بگذرم و بینی ام را چین بیاندازم و نق بزنم "خب یه سیگار خوشبو تر بکشین." و بابا همان طور که آرام و با حوصله سبزی پاک می کند، بگوید "به جای غر زدن بیا و کمک کن، سبزی پاک کن." و زیر...
-
مریم بانو
دوشنبه 29 آبان 1391 22:19
از خواب می پرم. قلبم تند تند می زند و دهانم خشک شده. چند ثانیه طول می کشد تا زمان و مکان را بیابم. ساعت چهار و نیم صبح است. موبایلم همین طور زنگ می خورد. باید صدای زنگش را کم کنم. خیلی بلند است. خواب آلود "الو"یی می پرانم که ناگهان خوابم می پرد و دلم غنج می رود. صدایی از آن ور دنیا می گوید: سلام مریم جان!...
-
ادای دین
شنبه 27 آبان 1391 23:29
چن یو نوجوان 18 ساله چینی است که دو، سه ماهی است با او آشنا شده ام. گاهی سری به من می زند برای رفع اشکال. پسری است مودب، شیرین و دوست داشتنی. در خانواده ای سنتی و با اصل و نسب بزرگ شده. خانواده ای که در آن پدر و پدر بزرگش جزو مشاوران اقتصادی دولت چین بوده اند و حالا چن یو اقتصاد می خواند تا شاید روزی کرسی پدر را از آن...
-
خر تو خر!
سهشنبه 23 آبان 1391 21:38
با توجه به عکس های زیر گزینه صحیح را انتخاب کنید. الف) دانشجوی مورد نظر، خر است. ب) استاد گرامی، خر می باشند. ج) ریاضی خر است. د) دانشجوی مورد نظر، استاد گرامی را خر فرض کرده است. ه) استاد خر، دانشجو را زیادی گرامی فرض کرده است. و) خر، استاد و دانشجو را فرض کرده است. ز) کلا ریاضی خواندن، خرکاری است. ح) ریاضی، استاد و...
-
Mother Tongue
یکشنبه 21 آبان 1391 18:33
منِ من با رضایت به آینه نگاه می کند. منِ آینه می گوید:"!You look good". منِ من جا می خورد و چپ چپ آینه را نگاه می کند. منِ آینه ادامه می دهد:"...This color" منِ من شاکی می شود: "مگه نمی دونی همیشه بدم میومده از آدمایی که دو روز رفتن خارج و حالا یه در میون انگلیسی حرف می زنن. نکن این کار رو!...
-
دل.خوش.تیپ
دوشنبه 15 آبان 1391 05:25
اپیزود اول: یک روز صبح منِ آینه با رضایت سر تکان می دهد. "شلوار جین مشکی و روسری مشکی ات که با هم سِته. هلویی پر رنگ بلوزت هم تیرگی رنگ مشکی رو می گیره. بهت هم میاد. هم شیکه، هم خوش تیپ شدی." منِ من اما، تصویر توی آینه را دوست ندارد. دلش نمی خواهد روسری مشکی بپوشد. هی نق می زند به جان تصویر توی آینه. حس می...
-
احد
یکشنبه 14 آبان 1391 20:11
تنهایی، گاهی اش خوب است، و دائم اش، فقط خدا را برازنده.
-
... مسلمانی ز سر گیرید
شنبه 13 آبان 1391 08:24
دختری را دیدم، که مسلمان شد. دیده ها تر شد. هلهله ها کردند، و به آغوشش کشیدند. و آنسوتر ... لبخند داماد، زیر نقل باران نوازش می کرد عروسش را.
-
آقای الف
سهشنبه 9 آبان 1391 21:27
وارد دفتر امور فرهنگی که شدم، مردی حدوداً 40 ساله، روی مبل دم در، لم داده بود. صورت بزرگ و پیشانی برجسته، چشمان ریز، فک پایین جلو آمده، پوست تیره و پر از لک و جای جوش، و ته ریش نامرتبش، فاصله ی زیادی از معیارهای زیبایی داشت. قدِ متوسط و هیکلی ناموزون، او را از دایره ی مردان خوش قد و قامت هم حذف می کرد. شکم برجسته اش...
-
ز لبخند دل پیر برنا بود
یکشنبه 7 آبان 1391 01:30
منِ توی آینه چشم هایش را تنگ می کند و با دقت صورتم را می کاود. لب بر می چیند و می گوید: "گوشه ی چشمات که چروک افتاده. خط کنار لبت هم که روز به روز عمیق تر میشه. باید بیشتر به پوستت برسی. داری پیر میشی." منِ من صمیمانه و سرخوشانه می اندیشد: "پیری؟ نه! دلیل این چروک ها اینه که این روزها بیشتر می خندم. فقط...
-
بافتنی
جمعه 5 آبان 1391 01:14
تا به حال به مادربزرگ ها، اونهایی که قدیمی محسوب می شن، یعنی اونهایی که الان بالای 75 سال سن دارن، دقت کردین؟ چقدر مهربان و صبورند. فیلسوف هم هستند. گاهی یک تک جمله اشون به اندازه همه عمر نیچه و ویتگنشتاین و راسل می ارزه. چرا اینها اینجوریند و ما نیستیم؟ یا حتی مادربزرگ های جوون تر هم اینجوری نیستند؟ من دارم این رو...
-
جرم
دوشنبه 1 آبان 1391 02:52
در آ ن سوی زمان ، جایی ه ست، ک ه در آن خوشبختی می فروشند به بهای لبخند، و گریستن ، آن جا ... ج رم بزرگیست.
-
دختری که عاشق شد.
یکشنبه 30 مهر 1391 01:50
هیچ وقت پاییز رو دوست نداشتم. هنوز هم دوستش ندارم. به نظرم زیادی فصل غمگینیه. درختا مثل محتضر های رو به موت می مونند. همه زرد و بی حال می شن. آسمون خاکستری و گرفته، سوز سرد و موذی هوا که تکلیف آدم باهاش روشن نیست، کوتاه شدن روزها و ... .این ها رو ترکیب کنید با آغاز مدرسه ها ( که پر واضحه اون رو هم دوست نداشتم و...
-
... و می گریست
شنبه 29 مهر 1391 07:21
دیده ا م خرسی را در سیرک، قلاده از چرم، پای در زنجی ر ، می رقصید و می گریست. دیده ا م برگی را بر درخت، ترس و لرزان، هفت رنگ، می جهی د و می گریست. دیده ام دختری را در آینه، شانه در کف، موی آشفته ، می خندید و می گریست. * این پست را به خرسی که سالها پیش در سیرک "تونی و خلیل عقاب" دیدم بدهکار بودم.