یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

مهتاب

10 شب، صخره های دوست داشتنی جلو پنجره ام

تاریک است. ماه بزرگی در آسمان صاف و بی ابر است. این آسمان بدون ابر هم چیز کمیابی است در این شهر. دلم گرفته. بیخودی نق می زنم. با خودم کلنجار می روم که به دوستم زنگ بزنم، بیاید اینجا، بنشیند ور دل من و به غرغر های من گوش بدهد. زنگ بزنم که چه بشود؟ نمی زنم. خیره به ماه نگاه می کنم و به این می اندیشم که همین ماه در شبِ آن سوی زمین هم به آسمان می آید. شروع می کنم به درد دل کردن. دلم تنگ شده.


11 شب، خانه

منِ من با حیرت به آینه نگاه می کند. چشم های منِ آینه سرخِ سرخ است. بینی اش هم. پس چرا هنوز دلش گرفته؟ مشت مشت آب سرد می پاشد به صورتش و توی چشم های منِ آینه خیره می شود و با تحکم می گوید: "تو هیچیت نیست. فقط هورمونات بالا و پایین شدن. هیچیت نیست." غم توی چشمان منِ آینه اما، واقعی است.


9 صبح فردا، خانه

دلم نمی خواهد از جایم بلند شوم. هزار کار نیمه تمام دارم ولی نمی خواهم حتی تکان بخورم و نمی خورم. همین طور دراز می کشم توی رختخواب. با لپ تاپم ور می روم. هزار کلیپ مزخرف می بینم. هزار مطلب چرند می خوانم. دوستم را از سر باز می کنم و دوباره ول معطل می چرخم توی اینترنت. دیگر استخوان هایم درد می کند از بس خوابیده ام. ساعت هفت است. هفتِ کِی؟ افطاری جایی دعوت شده ام. غرغر کنان جنازه ام را از تخت می اندازم پایین. آماده می شوم که بروم.


2 ساعت بعد، خیابان

حالم کمی بهتر است. سر به آسمان می کنم تا ماه را ببینم. نیست. وقتی برگردم خانه، حتما می روم می نشینم روی صخره ها و یک دل سیر می بینمش.


14 ساعت بعد، خانه

دیر شده. الان است که اتوبوس را از دست بدهم. می دوم سمت لپ تاپ تا خاموشش کنم. یک ایمیل جدید آمده. قلبم محکم می کوبد. یکبار دیگر می خوانمش. می دوم توی هال. خوشحالم. خیلی.


1 دقیقه بعد، خانه

منِ آینه می خواند و می رقصد و می خندد. منِ من هم. منِ من هزار فکر توی سرش ردیف می شود. چه قدر کار دارد. فقط دو هفته فرصت دارد و این همه کار. از همین الان باید شروع کند. منِ آینه اما، بی خیال می رقصد هنوز و می خواند "I'm going home". منِ من می اندیشد: "دیشب، مهتاب بود."



نظرات 4 + ارسال نظر
مریم انصاری شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 07:02 ب.ظ

چه قدر وصف حال من بود.

گاهی وقت ها یه ایمیل، یه آفلاین، یه کامنت، یه مسیج، شبیه معجزه عمل می کنه.

مثل آبی هست روی آتیش ِ دلتنگی و غمی که توی چشمای آدم معلوم میشه.

من خیلی وقته منتظر یه ایمیل از طرف خدا هستم. تا وقتی هم که اون ایمیل نرسه، انگار قدرت بلند شدن از رختخواب رو ندارم.

آره. همینه.

شب های قدره. دعا می کنم که پاسخت با فرشته ها از آسمون بیاد.

پسر شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 07:08 ب.ظ http://iamman.blogfa.com

هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد

خود را "آدم" فرض کرده ای که به دنبال "حوا" می گردی؟ گمشده ات اینجا نیست.

لیلا یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 05:26 ق.ظ

من من هم می خواند و می رقصد و می خندد.

She is goinghome.

My dear is going home

هنوز می خوانم و می رقصم و می خندم.

دعا، دعا، دعا کنید.

مریم دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام مریمی

سلام...
خوش آمدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد