یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

منطق...پَر

منِ آینه با خوشحالی رو می کند به منِ من که "آه که چه استرسی کشیدم این چند روز. تبخال هم زدم حتی. ولی خیالم راحت شد. اصلا الآن وقتش نبود. تو این غربتی که هیچ کس فریادرسِت نیست این بهترین نتیجه است. مگه می تونستی دست تنها از پسش بر بیای؟ فکر کردی کم مسئولیتیه؟ باید از درس و زندگیت می زدی یا اصلا درس رو ول می کردی و بر می گشتی ایران. شما اول زندیگیتون هستید. حتی فرصت نکردید یه زندگی درست و حسابی برای خودتون بسازید. از هر جنبه که نگاه می کنم خیلی زود بود. خیالم راحت شد."


منِ من اما در سکوت فکر می کند به تکه ای از وجودِ "تو" که می توانست همدم این روزهای غربتش باشد. ابلهانه دلش می گیرد. دوباره نگاه می کند به جوابِ منفی بیبی چک و پرتش می کند در سطل زباله.





نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 02:27 ق.ظ

الهی هزاران مرتبه شکر.
فعلا همدم که نبود هیچ ،برات بار هم میشد. باز هم خدا را شکر

گفتم که ابلهانه ...
خدا رو شکر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد