یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

مریم بانو

از خواب می پرم. قلبم تند تند می زند و دهانم خشک شده. چند ثانیه طول می کشد تا زمان و مکان را بیابم. ساعت چهار و نیم صبح است.  موبایلم همین طور زنگ می خورد. باید صدای زنگش را کم کنم. خیلی بلند است. خواب آلود "الو"یی می پرانم که ناگهان خوابم می پرد و دلم غنج می رود. صدایی از آن ور دنیا می گوید: سلام مریم جان! 

 

دوستی با مریم درخشان ترین اتفاق 18 سالگی من است. دختر عاقل، صادق، پاک و بی آلایشی که همیشه مرا "مریم جان" صدا زده است. دختری اراکی که با قبول شدن در دانشگاه، به آرزوی بزرگش، که زندگی در شیراز بود رسیده بود. روز دوم یا سوم دانشگاه کنار هم نشستیم و ناگهان دلم خواست که با او دوست بشوم. دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم: سلام! مریم هستم. خنده ای به چشمانش نشست و جواب داد: سلام! مریم هستم! 

 

ابراز دلتنگی می کنیم که یک سال و نیم است یکدیگر را ندیده ایم. اندکی خاطره بازی و احوالپرسی و خبر گرفتن از اوضاع یکدیگر که پیاز داغش می سوزد و پسرک نوپایش، امانش را می برد.  

 

وقت خداحافظی است. بغض می کند و می گوید: به یادم هستی؟ بغض می کنم می گویم: دختری اراکی باور داشت که وقت غروب آفتاب، وقتی کمی ابر در آسمان است، خدا می نشیند و با حوصله آسمان را نقاشی می کند. مثل این که در این شهر، خدا اوقات فراغت بیشتری دارد! آسمانِ دم غروب، همیشه تو را به یادم می آورد. 

 

صبح که بیدار می شوم، شیرینی رویای دیشب هنوز به کامم مانده است. رویایی که در آن با مریم روی ابرهای ارغوانیِ دم غروب، سرسره بازی می کردیم.

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم انصاری سه‌شنبه 30 آبان 1391 ساعت 03:28 ق.ظ


منم دستم رو دراز می کنم به سمتت و میگم:

سلام مریم عزیزم!

منم مریم هستم!

سلام عزیزم.
مریم هستم.

عباس سه‌شنبه 30 آبان 1391 ساعت 04:55 ب.ظ http://abas.blogsky.com

چقدر مریم زیاد شده. ولی کلا نوشتت عالی بودا کلی رفتم تو فکر دلم واسه رفیقام تنگ شده خیلییییییییی ......

ممنون.
شاید باید یکیشون رو نصف شب غافلگیر کنید.

solemate چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام
بی مریم هستم ...

سلام
بی تو هستم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد