یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

ز لبخند دل پیر برنا بود

منِ توی آینه چشم هایش را تنگ می کند و با دقت صورتم را می کاود. لب بر می چیند و می گوید: "گوشه ی چشمات که چروک افتاده. خط کنار لبت هم که روز به روز عمیق تر میشه. باید بیشتر به پوستت برسی. داری پیر میشی."

منِ من صمیمانه و سرخوشانه می اندیشد: "پیری؟ نه! دلیل این چروک ها اینه که این روزها بیشتر می خندم. فقط همین!"

نظرات 4 + ارسال نظر
solemate سه‌شنبه 9 آبان 1391 ساعت 04:50 ب.ظ

خوشحالم که بیشتر می خندی
این یک
اما باور کن برا منی که هر روزبیدار میشم و با یک دنیا مسئله ریز و درشت مواجه میشم انگار از غار اصحاب کهف درومدم یه کم همیشه خندیدن و خط لبخند عجیب
با این یه جنبه مریم جدید ضمن اظهار خوشحالی اما هنوز ارتباط برقرار نکردم
بازم بوس

سلام soulmate عزیزم،
من هم هر روز با مشکلات و گرفتاری ها دست و پنجه نرم می کنم. اونم دست تنها. لبخند من از حس رضایتم از زندگیم ناشی می شه. چیزی که خیلی وقت بود نداشتم.

lili سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

عالیه اگه همیشه دنیا رو با این دید نگاه کنی هیچ وقت احساس پیری نخواهی کرد

lili سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 11:59 ب.ظ

خداییش این مطلب رو خیلی دوست داشتم ودقیقا با روحیه من همخوانی داره.


مرسی عزیزم!

لیلا پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 03:40 ب.ظ

احتمالا به خاطر کم کردن وزنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد