یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

نفرت

تا همین چند ماه پیش، هیچ وقت نفرت را تجربه نکرده بودم. پیش آمده بود که از کسی بدم بیاید یا دوست نداشته باشم با شخص خاصی مراوده کنم، ولی بسیار کم پیش آمده بود که بگویم از کسی متنفرم. و تازه زود مشخص می شد که همان کم پیش آمده ها هم، نفرت نیست. فقط یک حس پرهیز قوی است. 

 

ولی چند ماه پیش به لطفِ نادانی که خیال بد کرده بود درباره هرچه محبت در حقش کرده بودم، و در کنار سوءظن و توهم شدیدش نسبت به من، همه جا ذکر شر(!) مرا کرده بود، این حس را هم تجربه کردم. به دلیل هم خانه بودن، ناگزیر از دیدارش بودم ولی نفرت از او چنان قوی بود که باعث می شد ساعت ها خود را در اتاقم حبس کنم و قید خوردن و آشامیدن و حتی گلاب به رویتان، قضای حاجت را هم بزنم که مبادا با او رو به رو شوم و اوقاتم عین زهرمار، تلخ شود. (نه این که با او حرف بزنم ها! نه! فقط ببینمش.) 

 

عاقبت از آن خانه اسباب کشی کردم و رفته رفته اعصابم آرام گرفت. ولی باز هم تمام وجودم تلخ می شد وقتی به او فکر می کردم یا لحظه ای می دیدمش (به لطف هم رشته ای بودن!).  

 

گذر زمان کمک کرد که زخم کهنه شود و یادم برود. حتی گاهی با خودم فکر می کردم که  او را بخشیده ام. ولی شب عاشورا، وقتی در حسینیه دیدمش، هرچه تلاش کردم که دلم را با او صاف کنم، نشد که نشد. کاری که پیش از این بسیار راحت انجام می دادم.  

 

از خودم بدم آمده است. همیشه دیررنج بودن و زود فراموش کردن بدی ها را جزو صفات خوب خودم می شمردم. ولی نمی دانم که گناه غربت است که مرا بیش از حد حساس کرده، یا زخمی که خورده ام زیاده از حد عمیق و کاری بوده و یا این نفرت لعنتی دلم را سیاه کرده است. هرچه هست، خدا کند که این آخری نباشد.

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
رز سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 12:57 ق.ظ http://mydailynotes.blogsky.com/

خیلی جالبه من هم مثل شما قلبا هرگز از کسی متنفرنشدم!

جالبه!

مریم انصاری سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 03:45 ق.ظ

بنظر من:

مریم جان!

فکر کن ببین می تونی یه فرصت دیگه بهش بدی؟

چه بسا که اشتباهش رو تکرار نکنه.

به همین سادگی که متنفر نشدم عزیزم! قصه اش خیلی مفصله.
2 تا فرصت دوباره رو با بدبینی و سوءظن خراب کرد. این فرصت ها رو به پای کم آوردن من می نوشت و هر روز خودش رو محق تر از دیروز می دید. البته هنوز هم می بینه!

صالی سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://afsonkhanomi.blogfa.com

به نظرم به عمق اون زخم بستگی داره گاهی اوقات جای اون زخم می مونه و نمی شه فراموش کرد و راحت بخشید

شاید ... امیدوارم اینطوری باشه.
ممنون که سر زدی همشهری!

عباس چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 02:27 ب.ظ http://abas.blogsky.com

بعضی از آدم ها فقط همین یک کار رو بلدند زهر کردن زندگی بر بقیه امیدوارم کسیرو پیدا کنید که واقعا درکتون کنه

لیلا جمعه 24 آذر 1391 ساعت 12:25 ق.ظ

بهت حق می دم
اما سعی کن هر چی بوده بذاری توی انباری دلت و زیر خروارها چیز دیگه مدفونش کنی تاکمتر اذیت بشی

دعا کن که هر چی بوده پاک بشه و از دلم بره. دلم زلالی می خواد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد