منِ من با رضایت به آینه نگاه می کند. منِ آینه می گوید:"!You look good". منِ من جا می خورد و چپ چپ آینه را نگاه می کند. منِ آینه ادامه می دهد:"...This color"
منِ من شاکی می شود: "مگه نمی دونی همیشه بدم میومده از آدمایی که دو روز رفتن خارج و حالا یه در میون انگلیسی حرف می زنن. نکن این کار رو! بدم میاد."
منِ آینه پوزخند می زند:"چند ماهه روزنامه و مجله و کتاب فارسی نخوندی، فیلم و سریال ایرانی ندیدی، به جز چهار تا کلمه سلام و احوالپرسی معمولی، فارسی حرف نزدی. چه توقعی داری؟ شاهنامه بنویسی؟"
منِ من حق می دهد به منِ آینه. ولی قصد ندارد به آسانی تسلیم بشود. می اندیشد:
"!I have to do something about it"
و من وبلاگ خوان شدم!
*چرک نویس این پست را با قلم و کاغذ نوشتم. چه قدر دلم برای دست خطم تنگ شده بود.
سلام مریم جان
جالبی این ماجرای تو اشتراکش با این روزهای من هست و اون اینکه از اینکه زبانم اونقدی خوب نیست که 4 تا مقاله رو این همه با مشقت نخونم کلافم و از این پولهای بی زبون که باید خرج مترجم کنم
دنیای کوچیکی هست نه!!
تو کلافه از چیزی هستی که برای من یه حسنه مزیته...
دلم کوچک شده برات اونقد که می ترسم قورتش بدم و نفهمم
سلام عزیزم،
چقدر چشم به راهت بودم. دل منم ...
ولی اگر هی به خودم یاد آوری کنم دووم نمیارم.
قورتش ندیا. من دلِ تنگت رو لازم دارم.
تو پست جدیدت هرکار میکنم نمیشه نظر گذاشت خواستم بگم فکر کنم معادله ای مه داده حل کنه خر است
البته من قبلا به وبلاگتون سر زدم و لذت بردم.
سلام یه مریم جدید جان.
سلام! خوش اومدی!
راستی شما که قبلا آشنا شدی چرا دیگه سر نمیزنی نظر بدی
سر می زنم! نظر ندادم!
باز هم بنویس که دل من برای دست خطت لک زده
و دست خط تو روی بسته های پستی چقدر مایه قوت قلب است.