یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

خیال

دلم می خواهد پنج تا بچه داشته باشیم و یک خانه دلباز با یک حیاط دراندردشت و باغچه با صفا که بچه ها بتوانند از صبح تا غروب در هوای آزاد بازی کنند. دوست دارم درست و درمان بچگی کنند. یکی دو تا هم خدم و حشم داشته باشیم خوب است. نه برای اینکه بچه هایمان را برای ما بزرگ کنند و من عین مادرهای بی خیال، به فکر خودم باشم. نه. برای اینکه وقت داشته باشم با بچه ها بازی کنم، به درسشان برسم و برایشان کیک بپزم. برای دخترها دامن های رنگ به رنگ بدوزم و برای پسرها کلاه و دستکش و شال گردن ببافم. 


بعد تو بیایی و بچه ها، پر سر و صدا، دوره ات کنند. با پسر ها کشتی بگیری و با دختر ها غش غش بخندی. و آن وسط ها هم گاهی لبخندی برای منِ در حال شام درست کردن حواله کنی. بعد سر میز شام آرام دستم را بگیری و فشار دهی و هر دو از خوشی مست باشیم. با هم میز را جمع کنیم و بچه ها را بخوابانیم و ...


چراغ ها را خاموش کنیم و آباژورها را روشن. من برشی از کیک را که برای خودمان نگه داشته ام بیاورم با شربت خنک. تو فیلمی توی دستگاه بگذاری و با هم ولو شویم روی مبل. کیک بخوریم و فیلم ببینیم. بعد من از شیرین کاری جدید دخترکمان برایت بگویم و یواشکی بخندیم به خرابکاری پسرمان. گاهی هم برایم کتاب بخوانی و من چشم هایم را ببندم و گوشم را بسپارم به جادوی صدایت. تکیه دهم به بازویت و آرزو کنم که این لحظه ها تا ابدیت کش بیایند.


خیال است دیگر، خیال. می آید و می رود.




مجنونِ لیلی

وقتی‌ که دیر میکنی‌، حدس نمی‌زنم که گرفتاری. فکر نمی‌‌کنم که سرت گرم است و خوشی‌. خیال نمی‌‌بافم که زبانم لال تصادف کرده‌ای و الان خونین و مالین گوشه‌‌ای افتاده ای. هیچ فکری نمی‌‌کنم. هیچ احتمالی‌ نمی‌‌دهم. حتی حرص هم نمی‌‌خورم. فقط ‌تلخی سوزاننده‌ای تا عمق جانم پیش می رود که نکند از یادت رفته باشم. 


نشانه هایی از جنون دارم این روزها...




بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

ته همه سرنخ ها تو نشسته ای. تو نشسته ای و با چشمانی اندوهگین زل زده ای به من و منی که دوباره بازگشته ام به روزهای ابری و بارانی. منی که کاش می توانستم این دیوار شیشه ای را بشکنم، در آغوشت بگیرم و آرام در گوشت بگویم که صبور باش. و تویی که نگاه ملتمست چنگ می زند به گلویم، راه نفسم را می بندد و دیوانه ام می کند. تویی که شکسته ای پوسته سخت روئینم را و منی که بی دفاع و ترسیده در برابر این تندباد ایستاده ام.