گاهی زنانگی ام بالا می زند و به شدت وسوسه ام می کند.
این جور وقت ها دلم می خواهد بلوز سفید نازک یقه باز بپوشم با شلوار جین چسبان. موهایم را با دقت اتو کنم و بریزم روی شانه هایم. ناخن هایم را مانیکور کنم با لاک صدفی یا مدل فرانسوی با لاک سفید. با حوصله و دقت آرایش ملایمی بکنم. رژلب خوش رنگم را چند بار بمالم و پاک کنم تا رنگش بماند و چربی اش برود. گردنبند ظریفی به گردنم بیاندازم. صندل پاشنه بلند سفیدی به پایم کنم با یک کیف نسبتا بزرگ. شاید هم بدون کیف بهتر باشد. نمی دانم. بعد عینک آفتابی ام را بزنم و خرامان خرامان در خیابان قدم بزنم. با یک لبخند وسوسه کننده...
مردها با تحسین نگاهم کنند و زن ها با غضب. مردها لبخند بزنند و زن ها بلند، جوری که بشنوم، "ایش" بگویند. به زن ها لبخند بزنم و برای مردان پشت چشم نازک کنم. بروم کافی شاپ یا نمی دانم، هر جایی که پر از آدم است و مردان له له بزنند برای یک نگاه من. و من کرشمه و ناز را به قدر کافی خرج کنم و مردان بمیرند برای یک لحظه هم صحبتی با من. و من با دست پس بزنم و با پا پیش بکشم و مردان التماس کنند برای بودن با من. و من لذت ببرم و مردان رقابت کنند با هم، برای جلب توجه من.
و بعد دست آن که را که دلم می گوید، بگیرم و برویم جایی که او مدام از من بگوید. زیبایی ها داشته یا نداشته ام را بستاید. از خرمن گیسوانم حرف بزند یا گردی شانه هایم. از انحنای کمرم بگوید یا ظرافت انگشتانم. از استخوان ترقوه ام تعریف کند یا پاهای خوش تراشم. و من غرق شوم در ستایش هایش. و نیندیشم به راست و دروغش. و سیراب شوم از توجه اش. و به من بگوید دیوانه لبخندم شده است و من سخاوتمندانه برایش لبخند بزنم. و او در تمنای لب های من بسوزد و من ... و او در آرزوی آغوش من ...
و بسوزد پدر این زنانگی که گاه این چنین وسوسه می کند. شه.وت خالص است. کور و بی حس می کند آدم را. و در آن لحظه هیچ چیز برای مقابله با این حس به من کمک نمی کند. نه اخلاق، نه عرف، نه فرهنگ، نه تربیت و نه اصول فکری ایام عاقلی! هیچ چیز جلو دار من نیست به جز یک چیز. چیزی که در آن لایه های زیرین دلم، قلقلکم می دهد و یادم می آورد که کسی هست که این را دوست ندارد. نه این که دوست داشتن و دوست داشته شدن را، دوست نداشته باشد. این طوری اش را دوست ندارد. دعوت کرده است به عفاف و سفارش کرده به فساد نکردن روی زمین. کسی که وعده داده اگر در دنیا از لذتی گناه آلود بگذرم، پاداش آن را دریافت می کنم.
و من پاداشم را حواله می دهم به بهشت. روزی که از خواب برخیزم و بلوز سفید نازک یقه باز بپوشم با شلوار جین چسبان. ناخن هایم را مانیکور کنم با لاک صدفی یا مدل فرانسوی با لاک سفید. با حوصله و دقت آرایش ملایمی بکنم. رژلب خوشرنگم را چند بار بمالم و پاک کنم تا رنگش بماند و چربی اش برود. گردنبند ظریفی به گردنم بیاندازم. صندل پاشنه بلند سفیدی به پایم کنم با یک کیف نسبتا بزرگ. به نظرم با کیف بهتر است. بعد عینک آفتابی ام را بزنم و خرامان خرامان در خیابان قدم بزنم. با یک لبخند وسوسه کننده... و هیچ ندانم که اینها همه نقشه است برای دادن پاداش به من. و مردان دیوانه ام بشوند و من دلبری ها کنم و با آن که دلم می گوید همراه شوم و هیچ ندانم که او از حور العین های* بهشت است و برویم جایی که او مدام از من بگوید و زیبایی ها داشته یا نداشته ام را بستاید. و من هیچ ندانم که این ها همه نقشه است برای پاداش دادن به من. و هیچ چیز، هیچ چیز، مرا باز ندارد از این زنانگی شه.وت آلود.
* http://islamquest.net/fa/archive/question/943
پی نوشت: این نوشته نه نشانه عقده جلب توجه است و نه کمبود محبت و صرفا برای توصیف یک نیاز و حس زنانه است که می تواند به اندازه شه.وت مردانه قوی باشد، ولی در فرهنگ ایرانی و اسلامیِ فعلی، به کل انکار می شود.
مطلب خیلی عالی بود در آخر فقط میتونم بگم خدا به تمام زنان این جامعه صبر بده
ممنون از لطفتون.
ولی نوشته من اجتماعی نبود ...
چه پُست قشنگی.
مریم عزیزم!
من هم با این نیاز زنانه ای که به تصویر کشیدی، کاااملاً موافقم.
ولی با سعدی موافقم که میگه: «...///حیف باشد که دهی دامن گوهر به "خسی"».
«گوهر» رو فقط و فقط باید به «صاحبنظر» عرضه کرد.
انتظار کشیدن برای رسیدن به حوالعین و ... خیلی کار رو سخت می کنه.
به نظرم صاحبنظر رو میشه توی همین دنیا هم پیدا کرد عزیزم... همونی که خدا گفته مایه ی آرامش دلهاتونه (همسر).
(البته نظر من، یه نظر شخصیه... ممکنه شما باهاش مخالف باشی.)
مریم جان!
من، هم با سعدی موافقم هم با شما. منظور من از این نوشته، اشاره به آن سوی زنانگی است که از همه (نه فقط شوهر) دلبری کند و مورد تحسین باشد. به خاطر همین هم آن را شه.وت آلود خواندم و مقایسه اش کردم با شه.وت مردانه. و به خاطر اینکه باور دارم گناهی است بزرگ حوالتش کردم به بهشت و حورالعین!
این "آن سوی زنانگی" همان است که ما زنان مسلمان با قوت جلویش می ایستیم و گاه تا پایان عمر متوجه حضورش نمی شویم. و جالب این جاست که در فرهنگ غربی هم، بیش از یک حد خاص و فراتر از یک سن خاص ناپسند است!
و در ضمن کامنت هایت را بسیار دوست دارم مریم عزیز. و از احاطه ات بر شعر لذت می برم. ممنون که سر می زنی!
سلام مریم جان
حین خوندن متنت نفسم حبس شد!!!!1
اقرار می کنم که ترسیدم
اقرار می کنم که این مریم جدیده!!!
واقرار می کنم این مریم عاقلتر از مریم عاقل قبله
این حس اینقرخالص بود که تا بند بند وجودم حسش کردم...
من هم به نوشتن روان توافتخار می کنم
Solemate عزیزم
وقتی کامنتت رو خوندم، 5 دقیقه بی حرکت نشستم و با سلول سلول بدنم لذت برم! تصور کردم که جلوم نشستی و اینها رو می گی! ممنون از این همه محبتت!
راستی! این مریم هر چه قدر هم جدید باشه، دست کم اندازه قبلیه عاقله! پس نترس عزیزم!
چقدر قابل لمس و روون نوشتی
تحسین برانگیز بود
چه زیبا به واقعیت ها و حقیقت ها اشاره کردی مریم جان...
نیاز به خود آرایی و جلب توجه و تحسین مرد در وجود همه زنها هست
همون طور که چیزهای دیگه ای در درون مردها هست...
و اینکه ازش غافل باشیم ندیده گرفتن واقعیت وجودی آدمهاست
اما حقیقت زیبا،اون قسمتیه که خدا با لبخند بهمون میگه میدونم چی در درونتتون وسوسه کننده است ،سختی شو میدونم
اما منم هستما،وعده هام راسته ها،نکنه یادت بره و از تمام دنیایی که آفریدم به همینش قانع بشی عزیز دل...
و فقط اوست که مرا نگه داشته است. که اگر او محکم دستانم را نمی فشرد قرن ها پیش گم شده بودم.
ممنون از محبت بی دریغی که نثارم کردی.