یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

یه مریم جدید

یه غریبه، یه آشنا

... و می گریست

دیده ام خرسی را در سیرک،

قلاده از چرم، پای در زنجیر،

می رقصید و می گریست.


دیده ام برگی را بر درخت،

ترس و لرزان، هفت رنگ،

می جهید و می گریست.


دیده ام دختری را در آینه،

شانه در کف، موی آشفته،

می خندید و می گریست.


* این پست را به خرسی که سالها پیش در سیرک "تونی و خلیل عقاب" دیدم بدهکار بودم.



نظرات 3 + ارسال نظر
عرفان شنبه 27 آبان 1391 ساعت 07:45 ب.ظ http://dastforosh.blogsky.com

خدا قبول کنه

انشاء الله

لیلا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 02:40 ب.ظ

من هم همیشه دلم براشون می سوزه

اوهوم.

زینب شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 12:30 ب.ظ http://inrouzha.mihanblog.com


رقص برگ هنگام جدایی از درخت...برگ تب میکند و میرقصد...و آتش میگیرد
به برگ تب دار بگویید که نام خانوادگی اش عشق است…

“آتش عشق”.

و فراق یک بهانه ست
تابرگ،بسوزد و عشق بیاموزد.
.
.
.
قرار بر این است که روزی
هر برگ درختی شود وجهانی از عشق برشاخه هایش جوانه زند…

گاه حاصل فراق
نه فقط خرد شدن به زیر پای رهگذران نیست
که آغاز راهی سراسر سبز است

چه زیباست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد